من کی هستم و چه فعاليتی می کنم؟
من آرش رسولیان،نوازنده و مدرس ویولن هستم؛و در پادکست «ای میوزیک» از موسیقی غرب صحبت میکنم،آنگونه که خودم تجربه اش می کنم
چرا من در حامی باش هستم؟
در یک روز ابری در قرن سیزدهم میلادی، پدر روحانی "الیوت آرباندو گاگوستوپل" از سوالهای مسخره راهبان صومعه "آمپالوبیا" واقع در "میراژون" به اتاقش پناه آورده و روی صندلی چوبیاش نشستهبود. پدر الیوت به عنوان عاقلترین و تحصیلکردهترین روحانی منطقه میراژون غیر از آن که مراقب بود راهبها سر معنای دعای صبحگاهی کتککاری نکنند، مسئول گروه کر صومعه هم بود و در اصل به خاطر همین موسیقی در چنین شغل سختی دوام آوردهبود. پدر الیوت، تخیلی قوی هم داشت که باعث میشد سوالات زیادی درباره جهان و مافیها در ذهنش چرخ بزند و در آن روز ابری قرن سیزدهم که روی صندلی چوبی اتاقش نشستهبود هم مشغول فکر کردن به معنای زمان بود. واقعا چرا او نمیتوانست سوالاتش را از خود پسر خدا یا قدیسین درگذشته بپرسد؟ خوب او دست کم میتوانست حرفهای حکیمانهای که گاهی به فکرش میرسید جایی بنویسد و در کتابخانه صومعه بگذارد، به این امید که صد سال بعد کسی دستنوشتههای یک کشیش گمنام را باز کند و به این ترتیب انگار الیوت از ورای زمان با آن فرد ناشناس حرف میزد، اما او چیز بیشتری میخواست ... مهمترین چیزی که پدر گاگوستوپل میخواست برای رهگذر صد سال بعد بنویسد، جزئیات لحظهای بود که راهبهای بداخلاق آرام گرفتهبودند و صدای نیایش آهنگین آنها که از ایمان و تنهایی قدرت گرفتهبود، فضای سقف بلند صومعه را پر میکرد. پدر روحانی هربار از تصور این که این صداهای غیرزمینی برای همیشه در ابدیت محو میشوند، دچار دلتنگی میشد...
حدس میزنید چه کسی بالاخره راهی برای "نوشتن" موسیقی و نتنگاری پیدا کرد؟ پدر گاگوستوپل؟ خیر، چون منطقهای به نام میراژون همراه با صومعهاش و ساکنان صومعه وجود خارجی ندارد و هرگونه شباهتش با هر روایت تاریخی و شایعه و ادعای دیگری تصادفی است. اما داستان موسیقی غرب از جاهایی شبیه به اتاق پدر الیوت شروع میشود، از کشیشها و آهنگسازهایی که موسیقی مذهبی و کلیسایی را قدم به قدم و زیر نگاه اخم آلود پاپ پیش بردند و متمردهایی که ترس را کنار گذاشتند و روایتهای زمینیتر و انسانیتری از موسیقی خلق کردند. در پادکست ایمیوزیک با من، آرش رسولیان، میتوانید داستان موسیقی غرب را بشنوید، از شباهتش با بعضی از اتفاقات اطرافتان شگفتزده شوید و سر ازکار پیچیدگیها و ظرافتهای نتها و نواها دربیاورید.
در ضمن، رسم است شنوندگان داستان به داستانگو هدیههایی بدهند، مثلا یک سکه نقره در فنجان مقابلش بگذارند. فنجان من در بالای همین صفحه در سمت راست قرار دارد. از هدیه شما شنونده عزیز ممنونم.
یک سکه برنز تا «ای میوزیک» دل گرم شود
یک سکه نقره تا «ای میوزیک» با انرژی بیشتری داستان تعریف کند
یک سکه طلا برای «ای میوزیک» تا داستانهای بیشتری تعریف کند