جامعهشناسی خواندم. چند سالی در رشتهی دانشگاهیام کار کردم. پس از آن با محدودیتهایی که برای پژوهشگری علوم اجتماعی وجود داشت و نیز با بهتر شناختن خودم به نوشتن در خلوت کشیده شدم.
مدتها بااشتیاق و عطش، بیهدف خاصی در اتاقی در زیرزمینی مینوشتم. اتاق، کارگاه کوچک مجسمهساز تازهدرگذشتهای بود. آن فضا، مجسمههای نیمهکاره و تمامشده از مسیح، آدم و حوا، حلاج، کاستهای موسیقی دههی سی و چهل، تیوپهای رنگ و دستنوشتههای رها شده، مرا به آنچه عمیقن دوست داشتم و در فضای اجتماعی-آموزشی کودکی و نوجوانیام گم شده بود رساند.
از سال ۱۳۸۰ در وبلاگ پاگرد مینویسم. نوشتن در این فضا باعث شد ناشرهایی برای چاپ شعرهایم پیدا شوند. چهار مجموعه شعر از من چاپ شد.
شعر نوشتن من تجربی بود؛ مانند مجسمهساز که حضورش همیشه در اتاق حس میشد؛ او نیز بهشکل تجربی مجسمهساز شده بود. مجسمههایش رنجش او را از دنیا نشان میداد.
دورهی سختی را پشتسر گذاشتم و نوشتن زندگی مرا ممکن کرد. در این روند نگاهم به زبان و ادبیات تغییر کرد و نوشتن پروژهی اصلی زندگیام شد؛ نوشتنی که مرا با زندگیها، تجربهها، تغییرات و لذتهای بسیار روبهرو میکند.
از سال ۱۳۹۴ طرحی از یک رمان در ذهنم داشتهام، اما نوشتن آن با مشکلات بسیار همراه بوده است. برای نوشتن این رمان باید متمرکز و مداوم بنویسم اما کارهای سفارشی همیشه مانع میشوند. اگر بتوانم کارم را کمی سبک کنم، زمان بیشتری برای نوشتن روزانه و بیوقفه خواهم داشت.
این رمان دربارهی زندگی و تغییرات ذهن یک زن در تهران خواهد بود.
میخواهم این رمان آزادانه نوشته شود.
اگر اسمتان را برایم بنویسید خیلی خوب است. این فرصت را به من میدهید که وقتی کتاب آماده شد با خوشحالی برایتان کنار بگذارم.
Dream, Hiroshi Tachibana