یه روز صبح تو کافه بودیم. داشتیم صبحونه میخوردیم. تقریبا عادت هر روزه ما چهار نفر بود. البته موضوع صبحونه نبود. موضوع حرفامون بود. جدی داشتیم، شوخی هم داشتیم. یه روز وقتی هنوز فرشید نرسیده بود، سپهر به مانی و سامان میگه بیاین حرفامون رو پادکست کنیم! مانی هم میگه اتفاقا منم چند روز پیش به سامان گفتم، ولی شک داشتیم. فرشید میرسه و میپرسه دارید در مورد چی حرف میزنید؟ و اینطوری شد که الان ما چهارتا »همدست« شدیم! ما در مورد هر چیزی صحبت میکنیم، »هر چیزی«! اول صوتی بودیم، ولی خب مخاطبهایی که داریم بیشتر از هر چیز ویدیو دوست داشتن. پس صوتی و ویدیویی شدیم