من نویدم، نوید نماینده…
توی اینستاگرام ماجراهای تاریخی رو روایت میکردم، دو سال تمام.
تا اینکه یه شب نشستم و توی توییتر ماجرای خالهم رو نوشتم و یه سری آدم باحال و با عشق پیدا شدن که دنبالم کردن، اون خاطرهگوییها حالا داره به یه کتاب تبدیل میشه، کتابی که یه طراح هم پیدا کرده..
من مدتها دنبال راه و مسیر نویسندگی و داستاننویسی بودم اما مسیرم رو پیدا نمیکردم. سال تحویل امسال آرزو کردم مسیرم رو پیدا کنم، و حالا فکر میکنم این اتفاق افتاده.
از اینکه من و دنبال میکنید ممنونتون.